مطالعات تاريخي و جغرافيايي تارم
طارم ناحيه اي است در كنار رود قزل اوزن . اعراب آنرا ترم و تيرم ناميده اند. ياقوت طارم را دو مكان جداگانه ذكر مي كند. طارم پائين و طارم. حمدالله مستوفي از واژه طارمين استفاده مي كند. تلفظ جديد فارسي آن طارم است. اگر چه طارم امروزه نام يك بخش مي باشد،با اين حال شهري كوچك به نام طارم در ساحل راست قزل اوزن بين ونيسر و كلج وجود دارد. قصبه ديگر طارم در سمت راست جاده مستقيم اردبيل به ميانه بيرون از ناحيه طارم قرار دارد.
به گفته نزهه القلوب مركز طارم در ابتدا فيروز آباد بود. در دوره مغول انذر جاي آنرا گرفت. بنا به گفته راولينسون ونيسرد در سالحل راست رودخانه مركز طارم بود. فورتسكو مي گويد مركز طارم باناري در ساحل چپ رودخانه مي باشد.
ما نمي دانيم ساكنان اوليه طارم چه كساني بوده اند. در بخش هايي از ساحل رودخانه قزل اوزن اقوام باستاني كادوسي را جاي داده است. و براي توجيه آن به كتاب جيهاني (اشكال العالم) ارجاع مي دهد كه وي در سده يازدهم ميلادي/ چهارم هجري كل اين ناحيه را كادوستان مي نامد. ناحيه دورافتاده طارم- خلخال تنها نقش اندكي در تاريخ آنهم در زمان حكمراني سلسله آل مسافر با پايتختشان شميران داشته است كه در آن دوره بر آذربايجان ،اران، گيلان و ناحيه دورترري حكمراني مي كردند. قبل از سال 316ق با سالار ابن اسوار امير شميران اشنا مي شويم.(ابن اثير،ج8،ص142)
ياقوت به نقل از مسعر ابن مهلهل 330ق اشاره به وجود 2850 خانه كوچك و بزرگ در شميران مي كند. از نامه جالب توجه صاحب ابن عباد وزير آل بويه كه ياقوت آنرا نقل كرده استنباط مي شود كه طارم ابتدا زير نظر قزوين بود كه توسط محمد ابن مسافر كه طارم را در قلمرو قلعه در اورد، جدا شد. در سال 379ق آل بويه قلعه شميران را به واسطه يك رابطه خويشاوندي تحت سيطره خود در آوردند. اما پس از مرگ فخرالدوله ابراهيم مسافري، زنجان،ابهر،سرجهان و شهر زور را فتح كرد. در زمان مغول مخصوصا هنگامي كه پايتخت ب سلطانيه انتقال يافت،طارم اهميت يافته و نزهه القلوب در مورد آن شواهد و مدارك بيشتري در دسترس قرار مي دهد. در زمان اولجايتو حكومت طارم در دست شخصي به نام شحنه گيراي بود و وي در سال 700 ق از آنجا حملاتي به گيلان انجام مي داد. در زمان تيموريان خان هاي خلخال و طارم نقش مهمي بازي كردند. شميران نيز بايد در اين دوره تعمير شده باشد.
زيرا مورخين گيلاني اظهار ميدارند، كه چگونه پس از مرگ يعقوب آق قويونلو در سال 896 ق كاركيا ميرزا علي قلعه را با حيله جنگي متصرف شد. در زمان اسماعيل اول طارم در مسيري بسيار مناسب، بين سرزمين هاي كاركيا كه مرشد جوان در آن پنهان شده بود و اردبيل مسقط الراس قديمي خاندان وي، واقع بود. مسيري كه توسط اسماعيل در جريان حركت و فرار مشهور وي در سال 905 طي شده بود به اين طريق بود: طار- برندق- نساز- كوي- حفيض آباد – ابروق- اردبيل- طارم در چند مورد در كتاب تاريخ العماره به عنوان مكاني كه صفويان زمستان سال 921 را در آنجا گذرانيده و به شكار پرداختند،و از آنجا سپاهياني به گيلان گسيل داشتند، ياد شده است. عناصر ترك به تدريج عناصر ايراني (ديلمي و گيلاني) را در طارم در خود جذب كردند. در زمان نادر كردهاي عمارلو در منجيل و پشتكوه طارم سكني داده شدند. در هر صورت اهالي طارم اكنون ترك هستند. بنا به گفته اعتماد السلطنه (مراه البلدان،ص 335)قاجاريه طارم را ناحيه اي جدا قرار داده و آنرا به عنوان اقطاع يا تيول به محمد خان دولو و پسر او الهيار خان آصف الدوله واگذار نمودند. از به سلنت رسيدن رضا خان يك لشكر بزرگ به خلخال اعزام گرديد و چند حاكم و خان محلي به دار آويخته شدند.
آثار و شواهد تاريخي حاكي از استقرار انسانها در اين منطقه از دوران پارينه سنگي مي باشد. غارهاي موجود (غار خرمنه سر و غار قلعه شيت) نشانه هايي از زندگي انسانها در هزاره پنجم قبل از ميلاد مسيح به دست مي دهد.
از ويژگيهاي استقرار هاي اوليه انساني اينكه بر خلاف ساير مناطق فلات مركزي كشور، استقرار در اين منطقه با آرامش نسبي و فارغ از جنگ و خشونت صورت گرفته است. آثاري كه از دوران، اشكانيان،ساسانيان و كنگريان به جا مانده است (نظير معابد، آتشكده ها) نشان مي دهد كه در دوران اشكانيان و ساسانيان دره قزل اوزن از رونق خوبي برخوردار بوده است.
اين شهرستان تقريبا همزمان با زنجان به سال 24 هجري در زمان خلافت عثمان، اسلام را پذيرفت و اين پذيرش در طارم بر خلاف زنجان با خشونت همره بوده است.در اوايل قرن چهارم هجري كه خاندان جستانيان در ديلمستان همچون درخت كهنسالي روي به خشكيدن داشت نهالهاي تازه اي از آن در اينجا و انجا سر برآوردند و به درخت تنومندي تبديل گشتند يكي از اين خاندانها و نخستين آنها كنكريان بود كه در تارم بنياد فرمانروايي گذارده و سپس به آذربايجان و اران و ارمنستان و زنگان و ابهر و سهرورد نيز دست يافتند و بيشتر ديلمستان نيز در تصرف ايشان بود. شرق شناسان اروپا و برخي مولفان شرق اين خاندان را مسافري يا سالاري خوانده اند ولي نام اصلي ايشان كنگري بود چنانكه در نامه ابو علي حسين بن احمد به صاحب بن عباد در دو جا به اين نام تصريح شده است. همچنين ابن مسكويه در تجارب الامم دردو جا
پيلسوار پسر مالك را از اين خاندان كه كنگري قيد مي كند، بنيانگذار كنگريان معلوم نيست و نخستين كسي كه از ايشان شناخته شده محمدبن مسافر و نخستين داستاني كه از او در تاريخها قيد شده كشتن علي پسر وهسودان است . محمد بن مسافر بد سرشت و درشتخوي بود با خاندان خود رفتار ناهنجار داشت و هسوداد پسرش از او ترسناك شده پيش برادرش مرزبان رفت و يك روز كه محمد براي بازديد از دژ ديگر به بيرون قلعه رفته بود در را به رويش بسيد و دستگيرش كردند اين حادثه در سال 330 ه ق بود. بعد از محمد پسرش و هسودان بن محمد به حكومت رسيد كه با برادرش مرزبان ياور و پشتيبان همديگر بودند بعد از مرگ مرزبان در سال 346 ميانه و هسودان با پسران مرزبان رو به تيرگي افتاد و آنها را كشت ابراهيم بن مرزبان به اذربايجان دست يافته و لشگر وهسودان را شكست داد.1 سال بعد (سال355) و هسودان با گرد آوري سپاهي از تارم و ديلمستان لشگري به همراه يكي از سركردگان خود به آذربايجان فرستاد ابراهيم شكست خورده پيش ركن الدوله در«ري» فرار كرد،از اين پس از وهسودان خبري نيست و سال مرگش هم معلوم نيست تا سال 420 از عباراتي كه ياقوت در معجم الاد با بيان كرده پيداست كه نوح بن وهسودان پادشاه شده وگرنه پادشاهي به پسر كودك او نمي رسيد و در سال 379 فخرالدوله پسر ركن الدوله به دژ شميران دست يافت حكومت در دست پسر نوح بود چون او خردسال بود رشته امور به دست مادرش بود فخر الدوله او را به عقد خود در آورد و زني از خويشان به پسر او داد و دژ را از آن خود كرد. از اينرو بايد گفت در زمان او كنگر بان به يك باره بر افتادند تا پس از مرگ فخر الدوله دوباره سالار ابراهيم بنياد فرمانروايي گذاشت.
گويا نام پسر نوح جستان بوده كه ياقوت در معجم الادباء در ذكر نام بزرگان و بزرگ زادگان ديلم كه در دربار فخر الدوله مي زيستند از آن نام مي برده. بعد از ابراهيم بن مرزبان بن اسماعيل بن وهسودان به پادشاهي رسيد.
كه به «سالار تارم» ملقب بود. بعد از ايشان نوبت به جستان بن ابراهيم رسيد و نخستين كسي كه نام او را اشكار مي برد ناصر خسرو است كه در سفر نامه خود كه در سال 438 از خاك او گذشته است. بعد از او هم مسافر كه معلوم نيست پسر كه بود و با جستان چه نسبتي داشته به حكومت مي رسد و پس از او ديگر خبري از كنگريان نيست. اين خاندان در تاريخها چنان كه با نام مسافر شروع مي شود با همان نام هم به پايان مي ايد. ياقوت درباره دژ شميران مي نويسند. خداون الموت ويرانش ساخت، به قرينه اين مطلب مي توان گفت كه خود كنگريان نيز به دست ملحدان الموت بر افتادند. پادشاهان كنگري سكه نيز مي زدند از سكه هاي وهسودان بن محمد و ابراهيم بن مرزبان در موزه هاي اروپا موجود است.
نامهاي جغرافيائي هم ريشه
1-تاريم در تركستان چين: تاريم نام محلي در تركستان شرقي در مرز اويغور با قوچا است. نام رودي كه در آنجا روان است و وادي آن نيز تاريم مي باشد (كاشغري).
٢-طارمات: در متون تاريخي از يوخاري تاريم و آشاغي تاريم (طارم عليا و سفلي) به شكل "طارمين" و از ناحيه تاريم به عنوان "طارمات" نام برده شده است. کيهان، بلوک طارم عليا را ذيل ناحيه زنجان بعنوان "طارمات" آورده و مي گويد: در شمال زنجان و در اطراف دره سفيدرود واقع شده، آب و هواي آن گرمتر از زنجان و محصولات آن گرمسيري و داراي ١٠٤ قريه ميباشد. ... طارم روديست که از طارم عليا (تابع زنجان) ميگذرد. گرچه كلمه "طارمات" ظاهرا جمع عربي "طارم" است، اما به احتمالي ضعيف مي تواند به صورت جمع مغولي طارمين نيز قبول شود، مانند بايات جمع بايان (ثروتمندان)، بالاقات جمع بالاقاسون (شهرها)، مركيت جمع مرگه¬ن (شكارچيان)، تيگيت جمع تيگين (شاهزاده ها)، آرات جمع آران (مردم)....
٣-تاريم خره گهTarım Xәrәgә : تركيبي تركي به معناي خانه زمستاني كه به شكل "خرگاه طارم" به زبان فارسي وارد شده است. چنانچه در اين بيت آمده است:
٣-تاريم خره گهTarım Xәrәgә : تركيبي تركي به معناي خانه زمستاني كه به شكل "خرگاه طارم" به زبان فارسي وارد شده است. چنانچه در اين بيت آمده است:
چه بهتر ز خرگاه و طارم کنون
به خرگاه طارم درون آذران .منوچهري (ديوان ص٦٧)
طارم در اين تركيب همان تاريم تركي به معني گرمسير است. خرگهXərgə -خره گهXәrәgә نيز كلمه اي تركي به معني خانه و نوعي چادر است كه به صورت خرگاه به زبان فارسي وارد شده است. ريشه اين كلمه خرXər ، معادل كلمه مونقولي گرGer به معني خانه، چادر و يورت تركي است. فرم اوليه خرگه در تركي باستان به شكل كره كوKerekü - كره گوKərəgü و سپس گره گهKәrәgә ، خره گه Xәrәgә مي باشد. كلمه "گردكGәrdәk " به معني حجله نيز از ريشه "گر" بوده و تركي است. اين كلمه ربطي به "گِردَك" فارسي ندارد.
تاريم Tarımطارم-طرم-ترم
ناحيه اي از آزربايجان جنوبي كه در تقسيمات كشوري فعلي ايران بين استانهاي زنجان، قزوين (نك. قازوين-قزوين) و گيلان تقسيم شده است و نام رودخانه اي در اين ناحيه. بنا به جغرافياي سياسي كيهان در ناحيه قزوين آزربايجان دو تاريم وجود دارد. يکي طارم عليا [يوخاري تاريم] و جزء خمسه و ديگري طارم سفلي [آشاغي تاريم] که جزء قزوين محسوب ميشود. بلوک طارم سفلي در شمال غربي قزوين و جنوب منجيل واقع شده و اراضي آن حاصل خيز و زراعت آن ديمي و از آب چشمه مشروب ميشود (جغرافياي سياسي کيهان ص٣٧٣).
ياقوت اين كلمه را بدين صورت آورده(طرم) گويد ناحيه اي است بزرگ در كوههاي مشرف بر قزوين طرف بلاديلم. آن ناحيه را ديده ام. اراضي و ديه هايي كوهستاني در آن ناحيت كه به اندازه فرسنگي هم در آن دشت هموار يافت نمي شود. با اينحال زمين اين ناحيت گياهناك و پر آب و داراي ديه هاي فراوان است. اهالي ، آن ناحيت را در زبان بومي خود «ترم» تلفظ كنند و شايد پنبه اي كه بنرمي موصوف است منسوب به يكي از اين دو موضوع باشد و در اين ناحيت بين وهسودان و ركن الدوله ديلمي محاربه واقع شد و شكست نصيب وهسودان گرديد. (معجم البلدان). حمدالله مستوفي گفته طارمين ولايت گرمسير است بر شمال سلطانيه بريك روزه راه. و در او ارتفاعات بسيار نيكو باشد و اكثر ميوه سلطانيه از آنجاست. در اول آنجا شهري يك فيروز آباد نام به زمين طارم سفلي دارالملك بود. اكنون بكلي خراب است. و قصبه «انذر» به طارم عليا شهرستان آنجا شده. طول آن از جزائر خالدات. "فد" و عرض از خط استوا "لومه" مردم آن ولايت سني شافعي مذهب اند و آن ولايت پنج عمل است: اول طارم عليا، از توابع قلعه تاج بوده است. قريب صد پاريه ديه است. و جزلا،شورزده،درام،حيات ،قلات،رزيد، و شيد از معظم قراي آن است. دوم به طارم سفلي،توابع قلعه شميران پنجاه پاره ديه و مزرعه بوده است،الون،خوردنق،شرز،رلرد و كلچ از معظمات آن است. سوم هم به طارم سفلي،توابع قلعه فردوس بيست پاره ديه است، و سروان معظم آن. چهارم،نسبار و بريدون. بريدون دوديه معتبر است. و هشت ديه ديگر از توابع آن. پنجم دزآباد سفلي بيست و پنج پاره ديه است. و گلهار و گلچين و بلهل از معظمات آن. حقوق ديواني آن ولايت با باغات قلات وارد و هيكل شش تومان و چهار هزار دينار
است. (نزهه القلوب مقاله ثالثه ص 65). صاحب «مرات البدان»گويد: طارم اسم دو بلوك است يكي موسوم بطارم عليا و ديگري از بلوكات خمسه است و آن را طارم سفلي گويند... اين دو بلوك مشتمل بر پنجاه پارچه قريه كوچك و بزرگ است و حدود متصل به ولايت قزوين و گيلان و خمسه است و غالب اين بلوك كوهستان است و قراي معتبر آن : سروان، اركن، نيارك، كلج، سياه پوش، حصار و آلتين كش است. رودخانه قزل اوزن از مقابل اين قري مي گذرد گويند در ته اين رود گاهي طلا يافت شده و اسم قريه و رودخانه به تركي دلالت بر وجود طلا دارد در قريه اركن چهار كاج است كه بسيار با عظمت و بزرگ مي باشد.
از نواب مستطاب والا اعتضادالسلطنه شنيده شد يكي از آنها كه اظم است محيط تنه درخت نه ذرع و با ارتفاع زيادي كه ميزان آن محقق نشده است مي باشد و آن سه ديگر قدري با او تفاوت دارد. ميرزا طاهر ديباچه نگار در سال 1267 ه.ق در خدمت نواب مستطاب والا وزير علوم و معادن بطارم رفته قطعه اي در عجايب آن گفته است كه اين دو شعر از آن قطعه است:
بود مانند سرو كشمر
چار كاجي كه به اركن ديدم
همچو پيوستن دجله بفرات
شاه رود و قزل اوزن ديدم
و قريه كلج كه اهالي طارم كله گويند و غالبا در اسماء پارسي در السنه اهل اين زمان هاء بجيم مبدل نزديك به اتصال اين دو رود است و بعد از اتصال موسوم به سفيد رود مي شود. مثل اينكه بعد از اتصال دجله بفرات در قريه موسوم به شط العرب ميگردد و در قريه سروان معدن زاج سفيد هست كه به فارسي زاك و به يوناني قلقديس مي نامند و زاج الاساكفه نيز از اين جنس است و اين غير زاج زاجكان قزوين مي باشد و زاجكان را نيز راكان مي گويند... و در دو قريه ديگر حسن اباد و مشكين آباد نيز معدن زاج است و طارم معادن بسيار از قبيل مس و سرب و غيره دارد و طلق زياد بقدر صفحه اي نزديك كلج يافت مي شود كه ممكن است به درها و پنجره ها بگذارند و چندين جنگل و بيشه دارد.... و نيز رجوع به همان كتاب ذيل تارم شود. كيهان در جغرافياي خود آورده:در ايران چندين نقطه به اسم طارم معروف است كه همه كوهستاني مي باشند، در اين ناحيه (قزوين) نيز دو طارم است كه يكي طارم عليا و جزء خمسه و ديگري طارم سفلي كه جزء قزوين محسوب مي شود. بلوك طارم سفلي در شمال غربي قزوين و جنوب منجيل واقع شده و اراضي آن حاصل خيز و زراعت آن ديمي و از آب چشمه مشروب مي شود، محصولش گندم و جو و شغل اهالي گله داري است.(جغرافياي سياسي كيهان ص 373). كيهان بلوك طارم عليا را ذيل ناحيه زنجان بعنوان طارمات آورده است: در شمال زنجان و در اطراف دره سفيد رود واقع شده،آب و هواي آن گرمتر از زنجان و محصولات آن گرمسيري و داراي 104 قريه مي باشد.(ص378). از حيوانات گربه باتلاقي در نواحي طارم و گيلان و مازندران يافت مي شود. معدن سرب در مزرعه شاه نگاه طارم سفلي از توابع قزوين يافت مي شود. (جغرافي اقتصادي كيهان ص27و34) در بلاكوه نزديك طارم كوره اي مهيا شده كه از ورقه هاي بزرگ سولفور دوپلمب خالص كه در سنگ آهك يافت مي شود بطور امتحان سرب بعمل مي آوردند.
در رودبار و طارم رگه هاي زغال سنگ نسبه اعلي موجود مي باشد.(جغرافياي اقتصادي كيهان ص53و230) رجوع به تاريخ مغول اقبال ص39و523شود.(ماخذ:لغتنامه دهخدا.www.mibosearch ).
وجه تسميه
تاريم
طارم-طرم-ترم
طارم-طرم-ترم
١-از مصدر "تاريماق" به معني كاشتن زمين و تخم افشاندن، معادلCultivate(در مقابل اكمه ك=Sow ، ديكمه ك=Plant ). كلمه "تاريم" مركب از بن مصدري تاري. به علاوه پسوند اسم ساز از فعل "–يم" مي باشد و به معني عمل پاشيدن تخم در كشتزار است. اين ريشه در فرمهاي گوناگون در ديگر زبانهاي اورال آلتائي از جمله مانچو، مغولي، مجاري و ... نيز موجود است (تارييا-تالاي-دالا: زمين و كشتزار). از همين ريشه است تارامانTaraman (كشاورز)، تاراقايTaraqay (نوعي پرنده مزرعه)، تارانTaran (اراضي وسيع)، تارانچيTarançı (محافظ مرز، كشاورز)، تارينجTarınc (مرز، سرحد)، تارينقTarıñ (زراعت)، "تاريق تاريماقTarım Tarımaq " (اكين اكمه¬ك)، "داريDarı "، تاريقTarıq (كشت، جو، گند، دانه، تخم، ....)، تاريقچيTarıqçı (زارع، كشاورز)، تاريقلاقTarıqlaq (كشتزار، مزرعه)، تارقيلانماق Tarqılanmaq، تاريقليقTarıqlıq ، تاريقليق ائوTarıqlıq Ev ، تاريقليق يئرTarıqlıq Yer (هر سه به معني انبار محصول)، تاريلماقTarılmaq ، تاريمسانماقTarımsanmaq ، تارينماق Tarınmaq، تاريرقوTarırqu (جاي كم علف)، تاريتقانTarıtqan تاريتقوTarıtqu ، تاريتيقلي Tarıtıqlı، تاريتيقليقTarıtıqlıq ، تاريتيقساقTarıtıqsaq (كسي كه علاقه مند به كشاورزي است)،
تاريتماقTarıtmaq . كلمه "تارلاي Tarlay" در تركي تاتاري و "تارلاTarla" به معني مزرعه در تركي تركيه، مخفف "تاريقلاق" (تاريق+لاق) در تركي قديم است.
٢-تاريم به معني شاخه هاي يك رود كه به دلتا ريخته و در آنجا به خاك فرو مي روند است. كاشغري آنرا به شكل شاخه هاي رود كه به شنزارها و درياچه ها مي ريزد معني كرده است. تاريم با بسط معني به عنوان محلي كه شاخه هاي رود به هم مي پيوندند و مجازا به منطقه پرآب، حاصلخيز و گرمسيري است. به نظر مي رسد كه وجه تسميه اصلي ناحيه تاريم آزربايجان بدين نام همين است. در اين معني يعني شاخه هاي رود و شاخه شاخه شدن احتمالا با كلماتي مانند تاراماق-داراماقTaramaq (شانه كردن)، تاراق-داراقTaraq ، تاراقاTaraq (آلتي براي جدا كردن چيزهاي در هم رفته) همريشه است.
٣-تاريم نام محلي در تركستان در مرز اويغور با قوچا است. نام رودي كه در آنجا روان است نيز تاريم مي باشد (كاشغري). (در آزربايجان و تركستان نامهاي جغرافيائي مشابه بسياري، احتمالا با ريشه واحد وجود دارند، مانند اورمو و اورومچي، بالاساقون و ورزقان، خييوو و خيوه، تاريم و طارم، قوشاچاي و قوشوچايدام، باروق-باريق، ....)
4-محمود كاشغري در اثر خود مصدري به شكل "تاريملاماقTarımlamaq " به معني عبور كردن از عرض رودخانه با پريدن از روي يك سنگ به سنگ ديگر را ذكر نموده است.
5-ياقوت در اثر خود "تاريم" را به شكل "طرم" [تاريم] آورده و مي گويد كه "اهالي، آن ناحيت را در زبان بومي خود "ترم" [تريم] تلفظ مي كنند". "تريم" مورد اشاره ياقوت مي تواند اسم از مصدر ترمه¬كTәrmәk به معني محل جمع شدن (در اينجا آب) باشد (نك. سرده ري-سردرود). از همين ريشه است ترينگTәriñ (عميق و وسيع، فقط در مورد آب)، ترينگوكله نمه كTәriñüklәnmәk (عميق شدن آب)، ترينگه كTәriñәk (نشد آب، بركه آب، چشمه)، تريگTәrig (چيده شده)، ترگهTәrgә (نك. دره گه ز-درگز، دره گه زين-درجزين، دره)، ترگه ليرمه كTәrgәlirmәk (جمع شدن)، ترگه شمه كTәrgәşmәk (پشت سر هم آمدن و جمع شدن)، ترگيTәrgi (سفره و خوراكيهاي روي آن)، ترقوچيTәrqüçi (جمع كننده)، درمهDәrmә ، تريگسه كTәrigsәk ، تريلگه نTәrilgәn ، تريلمه كTәrilmәk ، تريمسينمه كTәrimsәnmәk ، ترينمه كTәrinmәk ، دريشمه كDәrişmәk ، ترگه كTәrgәk (بقچه)، تركه نTәrkәn (كسي كه همه از او اطاعت مي كنند)، تركينTәrkin (جمع و جور).
٦-حمدالله مستوفي ضمن اشاره به تركي بودن نام تاريم، معني آنرا در ارتباط با كلمه طلا در زبان تركي دانسته است: "گويند در ته اين رود گاهي طلا يافت شده و اسم قريه و رودخانه به ترکي دلالت بر وجود طلا دارد". اما كلمه اي معادل و يا مربوط به طلا در زبان تركي به شكل تاريم و يا نزديك به آن وجود ندارد. احتمالا وي "تاريم" را با "تليمTәlim " به معني فراوان و بسيار زياد كه به عنوان صفت در مورد سكه طلا و پول و ... بكار مي رفته اشتباه نموده است. چنانچه در تركي قديم گفته مي شود "تليم يارماقTәlim Yarmaq " (درهم و سكه فراوان). نيز ممكن است كه وي نظري به اصطلاح "آلتين تاريمAltın Tarım " تركي باستان داشته باشد (نگاه كنيد به پاراگراف پائين). به همه حال اشاره حمدالله مستوفي به اين مطلب، نشانگر گستردگي و عمق فرهنگ تركي در منطقه تاريم و طبيعي شمرده شدن آن از سوي وي است.
٧- به گفته كاشغري "تاريمTarım " و يا "تريمTәrim "، به معني لقبي است كه به شاهزاده ها و خانمهائي كه از نسل افراسيابند و نيز كودكان و فرزندان آنها داده مي شود. "آلتين تاريم" به معني تاريم طلائي، سمبل
٦-حمدالله مستوفي ضمن اشاره به تركي بودن نام تاريم، معني آنرا در ارتباط با كلمه طلا در زبان تركي دانسته است: "گويند در ته اين رود گاهي طلا يافت شده و اسم قريه و رودخانه به ترکي دلالت بر وجود طلا دارد". اما كلمه اي معادل و يا مربوط به طلا در زبان تركي به شكل تاريم و يا نزديك به آن وجود ندارد. احتمالا وي "تاريم" را با "تليمTәlim " به معني فراوان و بسيار زياد كه به عنوان صفت در مورد سكه طلا و پول و ... بكار مي رفته اشتباه نموده است. چنانچه در تركي قديم گفته مي شود "تليم يارماقTәlim Yarmaq " (درهم و سكه فراوان). نيز ممكن است كه وي نظري به اصطلاح "آلتين تاريمAltın Tarım " تركي باستان داشته باشد (نگاه كنيد به پاراگراف پائين). به همه حال اشاره حمدالله مستوفي به اين مطلب، نشانگر گستردگي و عمق فرهنگ تركي در منطقه تاريم و طبيعي شمرده شدن آن از سوي وي است.
٧- به گفته كاشغري "تاريمTarım " و يا "تريمTәrim "، به معني لقبي است كه به شاهزاده ها و خانمهائي كه از نسل افراسيابند و نيز كودكان و فرزندان آنها داده مي شود. "آلتين تاريم" به معني تاريم طلائي، سمبل
زنان اشراف مي باشد. عده اي اين لقب را مخفف "تنگريمTәñrim " دانسته اند.
٨-تاريم به عنوان نام شخص بكار رفته است. به عنوان نمونه نام يكي از اميران مغول در دوره ايلخاني و نيز يکي از اجداد ايسن قتلغ (اسه ن قوتلوƏsәn Qutlu ) از امراء عصر سلطان محمد خدابنده (نك. خارابانتو-خدابنده) تاريم (طارم) بوده است.
منطقه تاريم آزربايجان به سبب مصب رودهاي فراوان پرآب بودن، پرآبي، گرمسيري و مناسب بودن آن براي كشت بدين نام تركي خوانده شده است. چنانچه ياقوت نيز به اين نكته با كلمات "گياهناك" و "پرآب" اشاره مي كند. وي اين کلمه را صورت طرم (تاريم) آورده و مي گويد: "ناحيه اي است بزرگ در کوههاي مشرف بر قزوين طرف بلاد ديلم. زمين اين ناحيت گياهناک و پر آب و داراي ديهاي فراوان است. اهالي، آن ناحيت را در زبان بومي خود «ترم» تلفظ کنند".
حمداﷲ مستوفي گفته طارمين ولايت گرمسير است. صاحب «مرآت البلدان» مي گويد: "طارم اسم دو بلوک است يکي موسوم بطارم عليا [يوخاري تاريم] و ديگري از بلوکات خمسه است و آن را طارم سفلي [آشاغي تاريم] گويند، ... اين دو بلوک مشتمل بر پنجاه پارچه قريه کوچک و بزرگ است و حدودش متصل به ولايت قزوين و گيلان و خمسه است و غالب اين بلوک کوهستان است. رودخانه قزل اوزن [قيزيل اؤزه¬ن] از مقابل اين قري ميگذرد، گويند در ته اين رود گاهي طلا يافت شده و اسم قريه و رودخانه به ترکي دلالت بر وجود طلا دارد".
ميرزا طاهر ديباچه نگار كه در سال ١٢٦٧ ه. ق. به تاريم [طارم] رفته، قطعه اي در عجايب آن ديار گفته كه در آن اشاره به رودهاي موجود در منطقه نيز كرده است:
همچو پيوستن دجله بفرات
شاه رود و قزل اوزن [قيزيل اؤزه ن] ديدم.
طارم كنوني كه در بهمن سال 1376 به مركزيت شهر آببرتاسيس گرديده در 80 كيلومتري شمال شرق شهرستان زنجان قرار گرفته است كه داراي 2 بخش و5 دهستان و 105 روستا مي باشد. فرهنگ و تمدن منحصر به فرد منطقه در كنار فرهنگ غني ايران زمين عليرغم تمم بي مهري هاي حكومتهاي قبلي و موقعيت جغرافيايي و ژئونوپولتيكي منطقه، شخصيتهاي بزرگي را از لحاظ علم و دانش تحويل جامعه نموده است از لحاظ منظرگاهها و تفريگاههاي طبيعي نيز همچون تاريخ پربار خود به عنوان نگين درخشان در كنار تمام صفات و شايستگي هاي ديگر در استان مطرح بوده و توجه به اين مقوله مي تواند خاطره هاي شيريني را براي هموطنان و مهمانان گرامي فراهم آورده و اقتصاد بسته منطقه را رونق بخشد.
(ماخذ:http://toponimler.blogspot.com)
مكانهاي تاريخي
شهرستان طارم به لحاظ دارا بودن آثار تاريخي در استان زنجان از موقعيت ويژه اي بر خوردار است. مطالعات تاريخي نشان مي دهد كه آغاز استقارار هاي انساني در اين شهر به دوران پيش از تاريخ باز مي گردد. از دوره هاي تاريخي و اسلامي نيز آثار بسيار زيادي در اين شهرستان وجود دارد. بقاياي آثار تاريخي در گوشه و كنار اين شهرستان نشان دهنده اعتبار و ابادي اين منطقه در ادوار مختلف تاريخي مي باشد. از جمله آثار مهم شهرستان تارم ميتوان به قلعه تشوير،قلعه سانسيز،قلعه شيت،مسجد روستاي نوكيان امامزاده هاي محمد ماهوري، امامزاده سيد احمد ابن وزنه سر، امامزاده محمد باقر كله سيران، امامزاده هاشم و عوف آببر و چهار طاقي هاي تشوير،الزين،پيرچم، گيلانكشه و گيلوان و كه در منطقه به آتشكده معروف هستند،اشاره كرد.
سابقه تاريخي قلعه شميران
نام اين دژ در نوشته هاي مختلف بيشتر به شميران و در يكي از جمله ياقوت در معجم البلدان سميران و مقدسي در احس التقاسيم«سميرم» آورده است. كسروي در يك بحث كلي مي نويسد كه « دژ و شهري بسيار معروف و تختگاه كنگريان بوده است» ظهير الدين مرعشي در تاريخ گيلان كه در اواخر قرن نهم هجري نگاشت آنرا «شمع ايران» نام مي برد. ابودلف در قرن چهارم هجري اين قلعه را ديده و در عظمت آن چنين نگاشته:« سپس به قلعه پادشاه ديلم كه سميران نام دارد رسيدم، در ساختمانهاي آنجا چيزهايي ديدم كه در كاخ پادشاهان هم نديده بودم در آنجا دو هزار و هشتصد و پنجاه و چند خانه بزرگ و كوچك وجود دارد . فرمانرواي اين مكان محمد بن مسافر هر وقت كالاي زيبا با صنعت دقيق و محكمي مي ديد سراغ سازنده آن را مي گرفت و با مقدار پول كافي و وعده و وعيد او را جلب مي كرد همين كه به قلعه مي آمد ديگر نمي توانست از آنجا خارج شود...)
مقدسي درباره شميران مي نويسد : «در سلاروند قلعه ايست كه آنرا سميرم خواننند بر ديوارهايش شيشه هاي زرين و آفتاب و ماه نقش كرده اند ولي خانه هاي آن از خشت بنا شده است»
اين دژ در آغاز در اختيار جستانيان بوده و سپس بدست آل بويه مي افتد و در اختيار آن ها قرار مي گيرد.
ناصر خسرو در سال 438 اين قلعه مي بيند و چنين مي نگارد: « از خندان تا شميران 3 فرسنگ بيابانگي است همه سنگلاخ و آن ولايت طارم است به كنار شهر قلعه ئي بلند بنيادش بر سنگ خاره نهاده است سه ديورا بر گرد او كشيده و كاريزي بميان قلعه فرو بريد تا كناررودخانه كه از آنجا آب برآورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهتر زادگان ولايت در آن قلعه هستند....)
اشاره ناصر خسرو به اينكه قلعه در كنار شهر است و همچنين گزارش ابو دلف به اينكه در محوطه قلعه 2850 خانه وجود دارد بيشتر مربوط به ساكنان شهر مجاور قلعه است نه خود محوطه قلعه زيرا داخل گنجايش يازده هزار نف ساكن را ندارد.
دژ شميران از قرن 5 تا7 جزءدژهاي متصرفي اسماعيليان بوده و در زمان هلاكو به همراه دژهاي معروف ديگر چون «ميمون دز» و «الموت» و «تاج» و ... توسط سپاهيان او مسخر مي گردد. اين قلعه هنگام تسخير لطماتي را مي بيند ولي به گزارش ظهير الدين در كتاب تاريخ گيلان و ديلمستان در جريان حوادث زمان سيد علي كيا اباد بوده و در اختيار قباد داروغه طارم بوده است.
به توصيفي كه مورخين قديم از اين قلعه نموده اند مي توان گفت كه اين قلعه نظير بسياري از دژهاي كوهستاني منطقه تنها به منظور دفاعي و نظامي بوجود نيامده بلكه منظور اصلي از بناي آن براي سكونت بوده است ولي در عين حال سعي گرديده تا از نظر دفاعي نيز داراي موقعيت و استحكامات لازم باشد تا بتوان در موقع حمله از آن بنحو مطلوب دفاع كرد.